باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

باران در بیمارستان

باران خانم روز 12 آذر که روز تولد باباشم هست ساعت 10:29 صبح در بیمارستان بهمن به دنیا اومد زمان به دنیا اومدن39هفته و2 روز وبه روش سزارین وزن:2/840    قد:49   دورسر:34/5   نفسم  جیگرم عمر من خوش اومدی       روز جمعه  من مشغول تمیز کردن خونه بودم که بابایی از تو مغازه تلفن کرد ومنم که اومدم گوشی رو بردارم پام به لبه فرش گیر کرد و با زانو خردم زمین وجفت زانو هام زخمی شده بود خدا خیلی رحم کرد که به تو دخملم آسیبی نرسیدو شب آخر من اصلا خوابم نمی امد وخیلی استرس داشتم  12 آذر که هفتم محرم بود منو بابایی ساعت 6 صبح به بیمارستان رفتیم  وبا ترافیک 7 رسیدی...
29 شهريور 1391

باران زندانی

عروسک من بعضی روزا که کار دارم مجبور میشم شما رو داخل تخت پارکت بزارم و اصلا دوست نداری اونجا باشی با نگاهت  التماسم میکنی که بیارمت بیرون وقتی هم که میارمت بیرون همش باید مواظبت باشم  چون کارای خطرناک میکنی ومنم از کارام می مونم عکس های زندان باران                 ...
29 شهريور 1391

دعوا قابلمه ای

عزیزکم یک شنبه خاله ساجده ومتین جون اومدن خونمون وشما دوتا وروجک کلی آتیش سوزوندین اول که متین جون اومده بود خجالت میکشید وتو هم از این موضوع سو استفاده کردی وکلی متین رو گاز گاز کردی واما بعد... من کلی اسباب بازی براتون اوردم وهر کدومو می اوردم سر اون دعوا میشد وجفتتون سمت اون می رفتین البته چون تو کوچکتری کوتاه می اومدی ولی متین نه البته یکی دوباری هم کوتاه نیومدی وهمین جوری ساکت وبی صدا کار خودتو انجام میدادی ودر آخر شب که بابایی وعمو امیر اومدن خونمون انگاری زلزله 8 ریشتری اومده بود   اینجا جفتتون بازی میکردین تو با بلال ومتین با قابلمه آخه دخملی متین عاشق هم زدنه قاشق وقابلمه هست &n...
29 شهريور 1391

قوانین مورفی

* وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!     * اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند،  کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن!   * موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقیقه میشینی چش تو چش تلویزیون هیچ  اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای میبینی بازی 2-2 تموم  شده!   * هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه یکی  اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب!   * وقتی پیاده باشی تاکسی گیرت نمی آد، اما وقتی با ماشین باشی توی  ترافیکی از تاکسی ها گیر می کنی.   * هرو...
29 شهريور 1391

تمرین ایستادن

عسلم این روزها خیلی تمرین ایستادن میکنی از هر کجا بتونی میگیری وبلند میشی ومیخوری زمین و دوباره بلند میشی و دوباره ...               ...
28 شهريور 1391

بدون عنوان

باران من دیروز باکلی اصرار عمه های خودمو برای شام دعوت کردم جمعه خیلی سر حال بودی وهمش میخندیدی ولی نمیدونم چرا دیروز حالت بد شد شروع کردی سرفه کردن وآبریزش بینی داشتی منم نگران شدم و با یه دنیا کار ساعت 4/5 بردمت دکتر بعد از معاینه گفت  دوباره سرما خورده یا بخاطر دندان دراوردن یا اینکه ویروسه... آخه عشق من چقدر مریض میشی بعد از اینکه اومدیم خونه بابایی تورو نگه داشت منم تندی کار میکردم ولی بعد از یک ساعت فقط به من چسبیده بودی وبابایی مرغ ها رو سرخ کرد از زمانی هم که مهمونا اومدن فقط بغلم بودی و مامان اشرف وخاله زهرا و زندایی مینا همه کارارو کردن از ساعت 10 شب هم تا صبح تب داشتی وبابایی مدام بالا سرت بود ...
26 شهريور 1391

بدون عنوان

هستی من دیروز عروسی سمیرا جون رفتیم و خیلی دخمل خوبی بودی کلی نانای کردی وبرای همه دست دسی میکردی از ساعت 8 تا 9/5 با کلی سروصدا  وشلوغی تو کریر پرهام جون لا لا کردی بعد موقع شام بیدار شدی وکلی بازی کردی هر کی می اومد بغلت کنه میگفتم بغلش نکنین غریبی میکنه وتو هم کلی منو ضایع کردی چون بغل هر کی میرفتی شروع میکردی نانای کردن  مامانی یادم رفت دوربینو ببرم وکلی عکس خوشگل ازت بگیرم حیف...
24 شهريور 1391

پیک نیک

فندق من امروز با فامیلهای بابایی رفتیم در در خیلی خیلی خوش گذشت صبح  8/5 رفتیم وغروب 6/5  یکمی زودتر از بقیه برگشتیم  آخه قرار بود ما حنابندان سمیرا جون بریم امروز از کرج تا تهران خواب بودی ورسیدم خونه دختر خوبی بودی وآروم نشستی ومامان تندی آماده شد ولی انگاری از حنابندان خوشت نیومد فقط به من چسبیده بودی وبغل هیچ کسی نمی رفتی گریه میکردی ما مجبور شدیم زود برگردیم       ...
23 شهريور 1391

کیک خوری

وایییییییییییییییییییی چه کیکهایی خوشمزه ای کودمشو بخورم؟     ملوسک من امروز نانای رو یاد گرفتی و هرکی میگه نانای کن سریع دستاتو تکون میدی صبحا که از خواب بیدار میشی تو خواب وبیداری دست دستی میکنی بعد سریع مثل دراز نشست بدون اینکه دستتو به جایی تکیه بدی از جات بلند میشی عاشق اینم که صبح ها همینجوری که نگات میکنم وتو بلند میشی چشمت به من که میفته قشنگترین لبخند دنیا روی لبای قشنگت نقش میبنده دوستت دارممممممممممم ...
21 شهريور 1391

بدون عنوان

آشپز باشی و... با تشکر خییییییلی زیاد از آتلیه سها دخملم یکمی بی حوصله بودی ومن خیلی نارحت بودم پیش خودم فکر می کردم عکسات خوب نشه مامانی ولی عمو جون با حوصله خیییییییییییلی زیاد عکاسی کرد و عکسهای به این خوشگلی گرفت راستی عکس دو ماهگیم تو سایت آتلیه سها رفت دستشون درد نکنه                     ...
19 شهريور 1391